Blackletter



ﺑﻮ ﺳﺎﺭ ﺷﺪﺪ ﺁﻣﺪ …

 

ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻣﻮﻢ …ﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺪﺭ ﻏﻤﻦ ﺍﺳﺖ؟

 

ﻧﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ …

 

ﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﻪ ﻃ ﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ

 

ﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﺪﻡ

 

ﺯﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ …

 

ﺯﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ

 

ﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﺠﺎﺳﺖ …

 

ﻪ ﺮﺍ ﻣﺰﻩ ﻓﻘﺮ ﻓﻘﻂ ﻭﺳﻂ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺎﺳﺖ؟

 

ﻭﺮﺍ ﻭ ﺮﺍﻫﺎ ﺩﺮ!!!

 

ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺍﻧﻮ ﺪﺭ …

 

ﺩﺪﻥ ﺍﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺁﻥ ﻨﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ …

 

ﻪ ﻣﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮ ﺮﺩ !!!


از زمانی که تو را بینِ خلایق دیدم
مثلِ یک فاتحِ مغرور به خود بالیدم

عشق یک بار به من گفت: برو! گفتم: چشم
عقل صد بار به من گفت: نرو! نشنیدم

پدرم هی وصیت کرد که عاشق نشوم
تو چه کردی که به گورِ پدرم خندیدم؟

سال ها درد کشیدم که به دردم بخوری
آخرش رفتی و از درد به خود پیچیدم

تشنه بودم که تو ساکِ سفرت را بستی
حیف از آن آب که پشتِ سرِ تو پاشیدم

آه ای کعبه ی از چشمِ خدا افتاده
کاش اینقدر به دورِ تو نمی چرخیدم

از دهانم که پر از توست بدم می آید
تف بر آن لحظه که لب های تو را بوسیدم

از خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردید
از سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدم

اینکه بخشیده‌ام‌ت فرقِ میانِ من و توست
من اگر مثلِ تو بودم که نمی بخشیدم

داستانِ من و زیباییِ تو یک خط است:
"بچگی کردم و از لای لجن گُل چیدم"

حسین طاهری


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها